دهم اردیبهشت ماه سالگرد شهادت جناب سرهنگ وحدت عضو هیأت معاونت جامعه جهانی بهایی
به گزارش بازداشت جناب فاروغ ایزدی نیا نقل میکنند:
دهم اردیبهشت سالگرد شهادت جناب سرهنگ وحدت بود. نیک به خاطر دارم که حدود بیست و سه چهار سالم بود؛ در کرمان بودم. جناب سرهنگ وحدت، عضو هیأت معاونت، به کرمان آمدند. موضوع ابلاغ کلمه بود و تشویق احبّاء به معرفی امرالله به دیگر نفوس. جلسه ای در کرمان تشکیل شد که محفل روحانی به بنده امر فرمودند ناظم آن جلسه باشم و سپس ایشان را همراهی کنم به شهرهای اطراف.
هنوز خیلی جوان بودم و سرگشته و حیران که چگونه باید با امثال این نفوس رفتار کرد. بلند شدم و موضوع را بیان کردم. ایشان قرار شد صحبت کنند. فرمودند برای این که زیاد رسمی نباشد نشسته صحبت میکنم.
بعد از ظهر همان روز قرار شد در جلسه احتفال جوانان صحبت کنند. ناطق دیگری قبلاً دعوت شده بود. مرد بسیار محترم و متواضعی بود. قدری تأخیر داشت. رفتم بگویم که تأخیر دارد. هیچ کلامی نگفتم که جناب سرهنگ وحدت هم حضور دارند. طفلک حمّام کرده و تر و تمیز و شیک مرا همراهی کرد تا حظیرةالقدس. وقتی وارد سالن حظیرةالقدس شد چشمش افتاد به جناب سرهنگ وحدت. درجا خشکش زد. بنده هم ناظم. اعلام کردم که امروز عصر در خدمت ایشان [اسمشان را یادم رفته؛ امان از پیری!!] و جناب سرهنگ وحدت هستیم. بعد از تلاوت ادعیه و مناجات، زمان ایراد سخنرانی فرا رسید. آن شخص بسیار اصرار کرد که جناب سرهنگ وحدت به ایراد نطق بپردازند. ایشان نپذیرفتند و فرمودند که ناطق به ایراد سخنرانی بپردازد.
ناطق بلند شد و فقط یک بیت شعر خواند و نشست. مضمون شعر این بود که من آن سپیده سحرم که مژده طلوع خورشید دهم.
بعد، جناب وحدت به ایراد سخنرانی و هدایت جوانان پرداختند. روز بعد، با ایشان به راور و زرند رفتیم؛ سفری هم به جیرفت داشتیم و در تمام این سفرها ملاقات احبّاء حاصل شد و تعدادی از دوستان متعهّد ابلاغ کلمةالله شدند. از آن موضوع شاید بیش از چهل سال میگذرد.
با تشكر إز داستان زيباي شما. بهمن وحدت